مزد یک لیوان شیر

روزی روزگاری پسرک فقیری برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد. پسرک روزی متوجه شد که تنها یک سکه ۱۰ سنتی برایش باقیمانده است و دیگر پولی ... ادامه مطلب
برو بالاتر ... داستانک نورا

برو بالاتر…

برو بالاتر… (داستانک نورا) توی بیمارستانی دستیار یکی از دکترها بودم. روزی از روزها دکتر ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشانم ‌داد که باید پایش را به ... ادامه مطلب